دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم
من مور ضعیفم به سلیمان چه نویسم
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با این دل زخون عزیزم چه نویسم
با دستانی به لرزه افتاده برای تو مینویسم.برای تو با تو و فقط به خاطر تو
ای نازنین
دوباره پس از مدتها قلم را در مرکب خون عشق زدم تا برای تو باناتوانی از توانستن بنویسم....
شاید این جاده که یک سر آن کلبه من و یک سر آن قصر توست در نگاه مهربانت هیچ باشد ولی برای من راهیست برای رسیدن به بهترینم...
شاید در دل به احساسم بخندی...بخند من هم همین را میخواهم خنده ات را.
اگر نوشته هایم نکوست تقدیمت باد که شاید لحظه ایی با آن بخندی ...وگرنه عذر میخواهم که باعث تشویش خاطرت شدم...
نویسنده نیستم ودست نوشته هایم شعر نیست زیبا هم نیست ولی چون تو
خواستی مینویسم و اگر بخواهی تا ابد خواهم نگاشت..
ای ستاره های آسمان قلم از دستم بگیرد و گرنه تا سحر خواهم نوشت...
نازنینم...
نوشته هایم بی همروامضاست اما بی هدف هرگز...
هدف گفتن راز دل سوخته با محبوب است...با اینها تو را میخوانم نه فقط چشمت را که تمام وجودت را...
پس بخوان...
من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم
نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم
غلط است هر آن که گوید دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون است دل تو خبر ندارد